من و سارا و حمید رضا رفتیم الماس شرق +کلی بازی کردیم یک وسایل بازی سوار شدیم حمیدوساراو من این قدر تند میرفت البته به ما خوش میگذشت اما حمیدرضا سرش گیج میرفت بعدش سوار قطار شدیم بزارید بگم چی سوار شدیم اول از همه ماشین . قلعه ی جادویی . قطار و بعد فنجان بازی خوب موضوع بعد.. من امروز کلاس نقاشی خانوممون مریض بود به جاش خانوم قومی اومده بود اون هم نقاشی یاد داد . بعدشم رفتیم خونه ی مامان ملی { ملیحه} الان پام خونی شد یک عالمه خون نمی دونم کی بود عروسی بود ما دعوت نبودیم البته من دعوت نبودم و سارا و... یک عالمه غذا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...