بدون عنوان
سلام یک شنبه ادوگاه . ثامن الئمه. رفته بودم . یک معلم جنکی داریم . خوش اندازه خوشگل
سال تحصیلی هم کم کم داره تموم میشه
برام دعا کنین چون امتحان های زیادی رو بایدطی کنم .
البته ازش بر می یام.
دایی رئوف مهربون باحالم برام یک سرویس نقره گرفته که گوشواره هاش به شکل لب در حال بوس
کردن. گئدنبندش هم همینطور. ازش ممنونم . خوب بگم از خونه من هروز بعد از مدرسه میرم توی ابنما
.دیروز رفتم از درخمون یک عالمه البالو چیدم وبردم مدرسه . اتاقم همه چیزش یاسی و نارنجی است.
حمید رضا شد ١ ساله.
شعر خودم..
بوی خاک وبوی بارون میومد از توی ایوون می باره بر سر خونه دل من شده دیوونه
بوی خاک و بوی بارون میومد از توی ایوون می باره بر سرخونه دل من شده دیوونه
خدایا خدایا دل من رو گرفتیز بارون دل منزوری نداشتش که بخوای ازم بگیریش
بوی خاک و بوی بارون به چه بویی به چه عطری میکنه ادم وحیرون بوی خاک و بوی بارون
می شوئه برگ درخت رو می بره غم رو ز خونه شاعر .. خانم یگا نه حمیدی